قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا إن کثیرا من الْأحْبار و الرهْبان الآیه. درین آیت هم تخصیص است و هم تشریف است و هم تهدید و وعید. اول آیت تشریف مومنان است. ایشان را بنداء کرامت میخواند و به خطاب کریم مى‏نوازد، نواخت خود بر ایشان مى‏نهد عطاء خود بر ایشان مى‏ریزد و بایمان ایشان خود گواهى مى‏دهد. اینست کرامت و نعمت. اینست لطافت و رحمت. کارى در ازل ساخته. بنده را بى‏بنده عقد دوستى بسته و نداء کرامت و نعمت بجان وى رسانیده.


پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکى را به نداء وعید خواند از روى عظمت بخوف افتاد. یکى را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد. یکى را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود: اول خوفى که او را از معصیت باز دارد دوم رجایى که او را بر طاعت دارد سوم مهرى که او را از او باز رهاند.


تا با تو تویى ترا بحق ره ندهند


چون بى‏تو شدى ز دیده بیرون ننهند

إن کثیرا من الْأحْبار و الرهْبان لیأْکلون أمْوال الناس بالْباطل. از روى اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع، آئینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد. مصطفى گفت: بئس العبد عبد طمع یقوده و هوى یضله‏ و قال علیه السلام یاتى على امتى زمان امراوهم یکون على الجور و علمائهم على الطمع و عبادهم على الریاء و تجارهم على اکل الربوا، و نساوهم على زینة الدنیا.


عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوى رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود. مصطفى گفت: من زار عالما فکانما زار نبیا.


و در خبر است که هر که عالمى را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خداى را زیارت کرد و هر که خداى را زیارت کرد جایگاه او بهشت است.


و الذین یکْنزون الذهب و الْفضة و لا ینْفقونها فی سبیل الله. بخل نه کار دین‏داران است و نه خلق دوستان. و گفته‏اند: لیس من اخلاق الانبیاء و الصدیقین البخل، لانه‏


روى عن النبى ص انه قال: ما جبل ولى الله الاعلى السخاء.


شبلى را پرسیدند که زکاة چند باید داد. گفت: بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنى است. گفتند: این را در شرع، اصلى باید گفت: ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفى از یاران صدقه خواست. عمر نیمه مال آورد گفت: یا رسول الله تصدقت بنصف مالى و ترکت النصف لعیالى ولى عند الله اجر. بو بکر هر چه داشت همه آورد، و گفت: یا رسول الله تصدقت بجمیع مالى و لله عندى مزید. عمر گفت: نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خداى مزد است. ابو بکر گفت: همه بدادم و از آن خداى را بر من حق است. مصطفى گفت: بینکما ما بین کلمتیکما.


عمر بر مقام شریعت بود و ثمر. اهل شریعت نعیم بهشت است. ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.


یوْم یحْمى‏ علیْها فی نار جهنم فتکْوى‏ بها جباههمْ و جنوبهمْ و ظهورهمْ.


خص المواضع الثلث من البدن و هى الجبهة و الجنب و الظهر بالکى، لان البخیل اذا سأله السائل زوى جبهته ثم اعرض عنه ثم ولیه ظهره. پیشانى که خواجه بوقت سوال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند. پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانى که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است. و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هر گه که توانگرى بخداى تقرب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید. مصطفى از اینجا گفت: من تواضع غنیا لغناه ذهب ثلث دینه.


هر که تواضع کند توانگرى را از بهر توانگرى وى سیکى از دین وى رفت، و اگر بزبان مدح گوید دو سیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جمله دین وى در سر آن شد. درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بى‏دین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وى شود بى‏گناه بیرون آید، پس خلق، ایشان را درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشان‏اند.


مصطفى گفت: ملوک تحت اطمار.


إن عدة الشهور عنْد الله اثْنا عشر شهْرا... الآیة لما علم انهم لا یداومون على ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و اما الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فى معناه انشد:


یا رب ان جهادى غیر منقطع


فکل ارضک لى ثغر و طرسوس‏

إن عدة الشهور عنْد الله اثْنا عشر شهْرا. گفته‏اند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هى: «لا اله الا الله». تحقیق آن خبر را که مصطفى گفت: بالتوحید قامت السماوات و الارض.


دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفى پاسبان ماهى ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آن روز که قضیه الهى و حکم ازلى در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکى بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحد، نه قرآن میان خلق نه مومن. اینست که مصطفى گفت: لا تقوم الساعة حتى لا یقال فى الارض الله الله.


إنما النسی‏ء زیادة فی الْکفْر... الآیه الدین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدى الله سبحانه فى جمیع احکام الشرع فالآجال فى الطاعة مضروبة و التوحید فى عرفانه متبع و الصلاح فى الامور بالاقامة على نعمة العبودیة فالشهر ما سماه الله شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا.